کیان جون کیان جون ، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره

پسرای گلم کیان و کارن

دعا برای سلامتی کیان

                                                                یکماه از روزی که پسر عزیزم رو عمل کردن  گذشت یک ماهی که پر بود از استرس و عذاب برای من که مجبور بودم توی این مدت که اشتها نداشتی به زور بهت غذا بدم و تو کلی اذیت شدی هر روز که چشم باز میکردیم تا شب سرفه هاتو چک میکردیم ببینیم نسبت به روز قبل کمتر شده یا نه مد...
8 دی 1392

شب یلدا

امروز رفتیم  پیش دکترت  که ببینیم کاملا خوب شدی یا نه که خوشبختانه دکتر گفت خیلی خوبه و دو هفته دیگه باید ببریم از ریه ات عکس بگیریم که انشاالله پرونده بیماریت بسته بشه . بعد از اونجا رفتیم پیش خاله ناهید که افتتاح مزون لباس عروسش بود ولی چون هوا سرد بود تو با بابایی توی ماشین بودین و توی خیابان دور میزدین تا من یک کم پیش خاله جون باشم ساعت ٧رفتیم خونه بابابزرگ و شب یلدا رو کنار عموجون و عمه ها و بابابزرگ و مادرجون بودیم. اینم چند تا عکس از وروجک مامان که تا میخوام ازش عکس بگیرم یه جوری باید عکسا رو خراب کنه پسر شکموی مامان اون همه خوراکی رو با هم دیده نمیدونه ازکدوم بخوره اونم وقتی که توی خوراکی...
3 دی 1392

تولد عمو جون وامیرجون

    این عکسا رو من نداشتم و عموجون ازت گرفته بود منم دیدم عکسات خیلی نازه دلم نیومد توی وبلاگت نذارم بخاطر همین با یک کم تاخیر گذاشتم .   عکسای تولد عمو حسین شهریور 91 اینم عکسای تولد امیر محمد اردیبهشت 92 این عکسا هم مال 7ماهگیه کیانه که مصادف شده  با شب حنابندون عمه مرجان     ...
27 آذر 1392

اولین دندان

    کیان جون اولین دندونشو در پایان شش ماهگی درآورد آخرین شب ماه  رمضون بودو ما منتظر اعلام عید بودیم که تلویزیون عید فطر رو اعلام کرد و ما کـلی خوشحـال شدیم . زنگ زدم به مـامـان جون و عیدو تبریـک   گفتـم و قـطـع کردم تاتلفنم تـمام شـد چشمـم افتـاد به تو کـه داشتی میـخندیدی هـمـون موقـع دیـدم روی لثـه ات سـفید شـده .بـله دنـدون پسرم بود که نیـش زده بـود دوباره با شـوق  زنـگ زدم بـه مـامـان جـون و این خبرخوشو دادم مـامـان جونم خوشـحال شد و کلی از تو تعریف کردکه بدون نق نق زدن و اذیت کردن دندون درآوری     ...
22 آذر 1392

بیماری کیان

امروز که دارم این مطالب رو می نویسم سه هفته از آغاز بیماری عشقم کیان میگذرد و تو به یک بهبودی نسبی رسیدی .بیماریی  که پسر شیطون منو تونست به زانو در بیاره و مدتها نتونم شیطونی هاشو ببینم پنومونی (عفونت ریه )بود هرچند هیچ علاقه ای ندارم به نوشتن روزهای سختی رو که هممون گذروندیم ولی مینویسم برای اینکه وقتی خودت بزرگ شدی و این مطالب رو خوندی بدونی مریضیت چی بود. دوشنبه بیستم آبان 92توی مهدت مراسم عزاداری گرفته بودن و تو هم زنجیر به دست رفتی مهد ساعت 10برنامه عزاداری شروع میشد که من آمدم مهدت و دیدم تو خیلی بی حالی یک نیم ساعت که بودیم بردمت خونه مامان جون .   اونروز خیلی بی حال بودی تا شب که تب کردی با قطره ...
19 آذر 1392

شیرخوارگان حسینی محرم 92

امسال هم مثل پارسال با پسرم عزیزم رفتیم مراسم شیر خوارگان حسینی تا پسرمو بیمه حضرت علی اصغر کنم ماساعت 8:30رفتیم ولی خیلی شلوغ بود با کلی زحمت تونستیم وارد بشیم یک جای خالی پیدا کنیم و بشینیم یک چند دقیقه که نشسته بودیم چون نمی تونستی راه بری و بازی کنی خسته شدی و شروع به نق زدن کردی خوراکی هاتو دادم خوردی یک کم سرگرم بودی و با بچه ها بازی کردی ولی اصلا نذاشتی لباسای مخصوص این روز رو تنت کنم و سربندتو ببندم عکسم که نگو تا میخواستم ازت عکس بگیرم یه جوری شیطنتت گل میکرد           اینم گهواره ای که نماد گهواره حضرت علی اصغر بود .     ...
28 آبان 1392

هنرها و فضولی های شازده کوچولو

این شازده کوچولو رو که در تصویر نمی بینید همون آقا کیانه که من از دستش جرات ندارم دست به لاک بزنم چون اگر بزنم بعد کیان...........     ی ه وقتایی هم پسر نازم شیطون میره تو جلدش و خرابکاری میکنه مثل این عکسا که بعد از خوردن کیک و شیرت شیشه شیروتو انداختی توی ماشین لباسشویی که من بعد ازاینکه کلی دنبال شیشت چرخیدم اونو توی ماشین پیدا کردم             ...
16 آبان 1392

تولد یکسالگی

چهارم اسفند ٩١تولد یکسالگیت بود و من از یک ماه قبل کلی برای اون روز برنامه ریزی کردم و دنبال طرح و مدل برای تم تولدت بودم تا بالاخره باب اسفنجی به نظرم قشنگ تر اومداول کیک رو سفارش دادم تا مطمئن بشم میتونه باب اسفنجی رو درست کنه وقتی مطمئن شدم رفتم سراغ بقیه کارها دنبال یه یادبود باب اسفنجی میگشتم تا به مهمونای کوچولو بدم که بعد از کلی این ورو اون ور رفتن تونستم دفترچه یادداشت باب رو پیدا کنم  بعد کارت دعوت تولدتم با کمک خاله فاطی و خاله سمیه با تم باب درست کردیم خلاصه با کلی کارو زحمت تونستیم یک جشن کوچولو برات بگیرم که امیدوارم وقتی بزرگ شدی عکساشو دیدی خوشت بیاد توی تمام عکسا هم اینقدر تکون میخوردی ...
16 آبان 1392