بیماری کیان
امروز که دارم این مطالب رو می نویسم سه هفته از آغاز بیماری عشقم کیان میگذرد و تو به یک بهبودی نسبی رسیدی .بیماریی که پسر شیطون منو تونست به زانو در بیاره و مدتها نتونم شیطونی هاشو ببینم پنومونی (عفونت ریه )بود هرچند هیچ علاقه ای ندارم به نوشتن روزهای سختی رو که هممون گذروندیم ولی مینویسم برای اینکه وقتی خودت بزرگ شدی و این مطالب رو خوندی بدونی مریضیت چی بود. دوشنبه بیستم آبان 92توی مهدت مراسم عزاداری گرفته بودن و تو هم زنجیر به دست رفتی مهد ساعت 10برنامه عزاداری شروع میشد که من آمدم مهدت و دیدم تو خیلی بی حالی یک نیم ساعت که بودیم بردمت خونه مامان جون .
اونروز خیلی بی حال بودی تا شب که تب کردی با قطره استامینوفن و به کمک تن شویه تبت رو کنترل کردیم صبح تو رو بردیم دکتر و گفت یه ویروسیه که
اومده همه بچه ها رو میگیره برات آمپول و شربت داد ولی دارو ها رو هم خوردی ولی تبت پایین نمی اومد تا اینکه روز جمعه تب 40درجه داشتی بردیمت بیمارستان ولی اونجا هم کاری نکردند گفتن ببیرید خونه با تن شویه تبش رو کنترل کنید ماهم همین کار رو کردیم ولی اینقدر از تب بالایی که داشتی میترسیدم به هر حال تا شنبه با انواع تب برها تبت رو کنترل کردیم شنبه دوباره بردیمت پیش دکتر به اسم متخصص (چون با اون همه عفونت گفت عفونت نداری )و گفت عفونت نداری و چرک خشک کن نداد و تو همچنان در تب میسوختی تا اینکه تبت دو روز دیگه هم ادامه داشت و این هم حال و روزت در این مدتی که تب داشتی .
روز سه شنبه مجددا بردیمت پیش یک متخصص دیگه که تا تو رو دید گفت ببریمت عکس بگیریم از ریه ات عکسو که گرفتیم برگشتیم پیش دکتر گفت باید ببریم بیمارستان بستری کنیم و این آغاز بیماری پنومونی که فکر کنم با کوتاهی دکترها شد پنومونی .سه شنبه شب بستریت کردیم صبح چهارشنبه که دکتر برای ویزیت آمد باتوجه به وخامت حالت تو رو انتقال داد به icuمدت یک هفته اونجا بودی ولی قویترین چرک خشک کن ها روت اثر نداشت و همچنان تبت بالا بود در این مدت انواع آزمایش ها و نمونه برداری ها و سونوگرافی سی تی اسکن رو انجام دادن .
بالاخره روز دوشنبه گفتند باید ببریدش مشهد تا اونجا بروندسکوپی کنند و چرکی رو که خشک شده رو بکشند ما عصر دوشنبه با آمبولانس راه افتادیم به طرف مشهد و خاله ناهید و بابا میثم هم با ماشین خودمون اومدن کیان درآمبولانس .
شب که رسیدیم مشهد بسترست کردن روز سه شنبه هم بودیم و اون روز هم کلی آزمایش ازت گرفتن و گفتند چهارشنبه عمل میکنیم و بالاخره اون روز کذایی رسید و پسرم رو مجبور بودم بفرستم زیر تیغ جراحی ساعت 10:30بود که تو رو بردن اتاق عمل .
ساعت 1.30بود که تو رو از توی اتاق عمل آوردن بیرون و به Icuبردند تا ظهر پنج شنبه اونجا بودی بعد انتقالت دادن به بخش و تا روز دوشنبه اونجا بودی دکتر صبح دوشنبه مرخصت کرد و بابایی هم ظهر اومد کارای ترخیصت رو انجام داد و تسویه حساب کرد موقعی که میخواستیم بیام تو تب کردی دکتر هم گفت امشب بمونید فردا مرخص میکنم روز سه شنبه مرخص شدی و ظهر ساعت 3.30ما راه افتادیم به طرف بیرجند.