کیان جون کیان جون ، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره

پسرای گلم کیان و کارن

یلدای 91

شب یلدا طبق رسم هر ساله ما خونه مامان جون دعوت بودیم امسال اولین سالی بود که تو شب یلدا بودی و در جشن یلدای ما شرکت میکردی وقتی رسیدیم خاله ناهید و دایی محسن هم اونجا بودند اون شب خیلی خوش گذشت مامان جون کرسی گذاشته بود و وسایل رو روش چیده بود ولی تو و ماهان (پسر دایی کیان )چون براتون تازگی داشت اینقدر فضولی کردین و به همه چیز دست زدین که سریع مجبور شدیم جمع کنیم ولی چند تا عکس یادگاری گرفتم هر چند به سختی .                  ...
16 آبان 1392

آرایشگاه

اولین دفعه ای که پسرمو بردم آرایشگاه ٣ماهت بود اینقدر آروم نشستی روی پای بابایی تا موهاتو آقای آرایشگر کوتاه کنه که کلی ذوق کردم  ولی  چشمت روز بد نبینه همون یک دفعه بود بعد از اون هرموقع می رفتیم ،هر جا که قیچی بود سر تو هم به همون طرف میچرخید       ...
16 آبان 1392

سالگرد عقد

چهارم تیرماه  نود و یک مصادف بود با ٤ ماهگی کیان جــون وسالگرد عقد مامان سمیه  بـابـا میثم . کـه من و بابایـی تصمیم گـرفتـیـم یـه جـشـن     کوچولو بگیریم  و مهمون این جشنمون هم فقط کیـان کـوچـولـو بـود   که  من  فدای اون قدماش بشم که بودنش جشنمونو  با شکوه  کرد.           ...
16 آبان 1392

کیان در مهد

مراسم روز اول مهر و ورود پسرم به دنیای بچه ها در 18ماهگی(البته تو از مرداد میرفتی مهد) روز اول که میخواستم ببرمت  مهد خیلی استرس داشتم چون توی این مدت خاله اکبری توی خونه مراقبت بود  و من خیالم راحت بود که پسرم اذیت نمیشه حالاداشتم میبردمت جایی که بچه های هم سن تو زیاد بودن و میدونستم مراقبت ازاین همه بچه کار سختیه و امکان داره به تو کمتر رسیدگی بشه ولی چاره ای نداشتم با کلی بغض و ناراحتی بردمت وقتی داشتم میومدم بیرون با شروع گریه تو من هم بغضم داشت میترکید که سریع از مهد خارج شدم ولی بعدش کلی گریه کردم به ظلمی که در حق تو داره میشه .من کوچیکتم مامانی و تا عمر دارم برای راحتی و آسایش تو تلاش میکنم میبوسمتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت &n...
15 آبان 1392

روز تولد کیان

چهارم اسفند نود  روزی که پسر گلم پا به این دنیا گذاشت و با اومدنش شادی و خوشحالی رو ارمغان خونمون کرد.   ...
14 آبان 1392

فرهنگ لغات نفس مامان

پسر گلم تواز ١٥ماهگی خیلی از کلمات رو میگفتی ولی چه جوری؟؟؟؟ میخواستی بگی  افتاد اوایل میگفتی  اتاد کم کم که لغات بیشتری رو یاد گرفتی کفتی افتافت به بستنی میگفتی بستی . کالسکه رو کالسک میگفتی   به سی دی،سی سی میگفتی اذیتت میکردیم که بگی اکن یعنی نکن      یک چیزی رو میخواستی بگی درست کنیم برات میگفتی دودوست کن .به تفنگ میگی کوفنگ به دخترمیگی دخل پاستیل رو میگی پاستیک .ابوالفضل رو میگی افوالفضل  همیشه برای مامان از مدرسه ات و دوستای به قول خودت گدیمت (قدیم )صحبت میکنی. به شلغم میگی شغلم  .میخوای بگی تقصیر خودته میگی تسخیر خودته .به جای شمشیر میگی ششمیر .سطل زباله رو میگی ...
21 شهريور 1392