پاییز
با یک چشم بهم زدن فصل پاییز کوله بارشو میبنده که بره .انگار همین دیروز بود که روزهای قشنگ پاییز رو بهت تبریک گفتم بیا قدر لحظه ها رو بیشتر بدونیم و از کنار هم بودن لذت ببریم تنها امید زندگیم. خداوندا گوشه چشمی از تو کافیست تا هر رنجی به رحمت .... هر غصه ای به شادی ....هر بیماری به سلامت ...هرگرفتاری به آسانی ....هر فراقی به وصال ... هر قهری به آشتی ...هر زشتی به زیبایی.... هر تاریکی به نور...هر ناممکنی به معجزه تبدیل شود &nb...
گردش یک روز تابستانی
اول قبل از اینکه شروع کنم باید از عزیز دلم پسر گلم عذر خواهی کنم که اینقدر گرفتار و درگیرم که مطالب و عکسایی که مال تابستونه الان که نزدیک زمستونه دارم میزارم این عکسایی که میذارم مال یک روز ی از روزای تابستونه که با خاله جون و دایی جون و مامان جون رفته بودیم باغ عمو حسن (یا به قول خودت حسن آقا) خیلی اونجا خوش گذشت اینقدر اونجا با ماهان بازی کردی که حسابی خسته شده بودی عصر که داشتیم بر میگشتیم توی ماشین خوابیدی . ...
عکس های این چند ماه
پسر نازنینم کنار گلدونای مامانش پسر گلم همیشه میره دستاشو خیس میکنه میاد میگه مامان وضو گرفتم مهر بده نماز بخونم اینجا هم پسرم سر سجاده مادر جونش داره نماز میخونه الهییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی من فدای اون نماز خوندنت بشم ایشالله خدا خودش اجر این نماز خوندناتو بده و خودش همه جا مواظبت باشه آقا کیان و آقا ماهان در حال بازی کردن و .... دیگه نمیگم وقتی این دو تا وروجک با هم هستن چی به سر خونه طفلی مامان جون میارن ...
نویسنده :
somayyeh
13:28
از نوروز 93تا...
اینم عکس پسر گلم درحال نقاشی کردن کیان من اینجا لیوان آب رو ریخته بود کف آشپزخونه جریمش این بود که خودش خشک کنه روز پدر خونه بابابزرگ بودیم عمه جون کیک درست کرده بود اینم عکس از کیان و کیک خوشمزه دسپخت عمه جون ...
نویسنده :
somayyeh
19:21
تولد 2سالگی
تولد دو سالگی پسر گلمو نتونستم اونجوری که دلم میخواست بگیرم متاسفانه امسال اسفند یک جورایی همه کارا به هم پیچ خورده بود هر هفته که تصمیم میگرفتم تولدتو بگیرم یک موردی بود که تولدت کنسل میشد تا اینکه دیگه نزدیک آخر سال بودو سرمن هم خیلی شلوغ بود که دیگه نمی شد گرفت ولی یک روز که خونه مامان جون بودیمو دایی جون و خاله جون هم بودن رفتم برات کیک گرفتم که حداقل چند تا عکس از تولدت داشته باشی . ...
سلام زندگی من
چند ماهی است که خاطراتت را دروبلاگت ثبت نکردم نه اینکه یادم بره بلکه فرصت نکردم مگه میشه چیزهایی از یادم بره که لحظه لحظه با وجودشون زندگی میکنم مگه میشه کارهای قشنگ و شیرین تو که هرروزم را زیباتر میکنه را فراموش کنم حضور تو در دنیای من آنچنان زیبا و دوست داشتنی است که حاضر نیستم تک تک ثانیه های با تو بودن را با بهترین ها عوض کنم آنقدر وجود پاک و معصومانه ات در زندگی ام دلنشین است که حاضرم ساعتها در کنارت بنشینم و چشم از چهره زیبای تو بر ندارم . عشقم ،زیباترین گل زندگی ام،با تو نفس میکشم و از بودن درکنارت بسیار شادمانم .آرزویم دوام این شادی ودیدن لبخند برلبان زی...
نویسنده :
somayyeh
14:52
خداحافظ شیر مادر و سلام شیشه
امروز که دارم این پست رو مینویسم پسر گلم یک ماه و نیمه که دیگه با شیر مامانی خداحافظی کرده و حسابی وابسته به شیشه شده و حتی گاهی غذا هم نمیخوری و فقط میگی شیر شیر .اما مینویسم برای پسرم از صبوریش که بازم توی این مورد هم مامانی رو شرمنده خودت کردی یک هفته قبل از 2 سالگیت تصمیم گرفتم تو رو از شیر بگیرم هر چند میترسیدم خیلی اذیت کنی ولی اصلا اذیتم نکردی روز اول که از اداره اومدم اومدی پیشم شیر میخواستی سرگرمت کردم فراموش کردی دوباره که اومدی تا بهت شیشه شیرتو دادم رفتی دراز کشیدی و شیشتو خوردی و بلند شدی شروع به بازی کردی و حتی شبا هم بیدار میشدی خودت میگفتی شیشه .حالا که بزرگتر شدی بین شب بیدارم میکنی تا برات شیشتو بیارم تا من شیشت...
بای بای پوشک
انگار همین دیروز بود که برای اولین بار پوشکت کردم و حالا دیگر آن نوزاد کوچک و ناتوان من به کودکی نوپا و شیطان تبدیل شده که دیگر نیازی به پوشک ندارد و خودت هر موقع جیش داری میـگی و میبرمت دستشویی و کلی ذوق میکنم که تو اینقدر فهمیده شدی که میتونی ادرارت را کنترل کنی بیـشتر از من خـودت ذوق میکنی هر موقـع میـری دستشویی و جیش میـکنی خودت واسه خودت دست میزنی . ای نا هم چند تا عکسه ،از جشن کوچولویی که برای پسرم که حالا دیگه مرد شده و با پوشکاش خداحافظی میکنه گرفتم پسرم گلم با دوستش آرادجون پسرم در حال بای بای کردن با پوشکاش ...
توسل به ائمه
دیروز رفتیم خونه بابابزرگ که مادرجون سفره حضرت رقیه و ختم انعام داشتن که واسه تو موقعی که مریض بودی نذر کرده بودن و حالا که پسرگلم خوب شده وقت ادای نذر است .ایشالله حضرت رقیه نگهدار پسرم باشه . ...
نویسنده :
somayyeh
9:08