کیان جون کیان جون ، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره

پسرای گلم کیان و کارن

یلدای 93

                                                                                                                                                                                      ...
1 دی 1393

پاییز

با یک چشم بهم زدن فصل پاییز کوله بارشو میبنده که بره .انگار همین دیروز بود که روزهای قشنگ پاییز رو بهت تبریک گفتم بیا قدر لحظه ها رو بیشتر بدونیم و از کنار هم بودن لذت ببریم تنها امید زندگیم.                   خداوندا گوشه چشمی از تو کافیست تا هر رنجی به رحمت .... هر غصه ای به شادی ....هر بیماری به سلامت ...هرگرفتاری به آسانی ....هر فراقی به وصال ... هر قهری به آشتی ...هر زشتی به زیبایی.... هر تاریکی به نور...هر ناممکنی به معجزه تبدیل شود                 &nb...
25 آذر 1393

گردش یک روز تابستانی

اول قبل از اینکه شروع کنم باید از عزیز دلم پسر گلم عذر خواهی کنم که اینقدر گرفتار و درگیرم که مطالب و عکسایی که مال تابستونه الان که نزدیک زمستونه دارم میزارم این عکسایی که میذارم مال یک روز ی از روزای تابستونه که با خاله جون و دایی جون و مامان جون رفته بودیم باغ عمو حسن (یا به قول خودت حسن آقا) خیلی اونجا خوش گذشت اینقدر اونجا با ماهان بازی کردی که حسابی خسته شده بودی عصر که داشتیم بر میگشتیم توی ماشین خوابیدی .         ...
24 آذر 1393

عکس های این چند ماه

  پسر نازنینم کنار گلدونای مامانش پسر گلم همیشه میره دستاشو خیس میکنه میاد میگه مامان وضو گرفتم مهر بده نماز بخونم اینجا هم پسرم سر سجاده مادر جونش داره نماز میخونه الهییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی من فدای اون نماز خوندنت   بشم ایشالله خدا خودش اجر این نماز خوندناتو بده و خودش همه جا مواظبت باشه آقا کیان و آقا ماهان در حال بازی کردن و .... دیگه نمیگم  وقتی این دو تا وروجک با هم هستن چی به سر خونه طفلی مامان جون میارن           ...
24 آذر 1393

از نوروز 93تا...

          اینم عکس پسر گلم درحال نقاشی کردن کیان من اینجا لیوان آب رو ریخته بود کف آشپزخونه جریمش این بود که خودش خشک کنه   روز پدر خونه بابابزرگ بودیم عمه جون کیک درست کرده بود اینم عکس از کیان و کیک خوشمزه دسپخت عمه جون     ...
25 ارديبهشت 1393

تولد 2سالگی

    تولد دو سالگی پسر گلمو نتونستم اونجوری که دلم میخواست بگیرم متاسفانه امسال اسفند یک جورایی همه کارا به هم پیچ خورده بود هر هفته که تصمیم میگرفتم تولدتو بگیرم یک موردی بود که تولدت کنسل میشد تا اینکه دیگه نزدیک آخر سال بودو سرمن هم خیلی شلوغ بود که دیگه نمی شد گرفت ولی یک روز که خونه مامان جون بودیمو دایی جون و خاله جون هم بودن رفتم برات کیک گرفتم که حداقل چند تا عکس از تولدت داشته باشی .       ...
16 فروردين 1393

سلام زندگی من

    چند ماهی است که خاطراتت را دروبلاگت ثبت نکردم نه اینکه یادم بره بلکه فرصت نکردم مگه میشه چیزهایی از یادم بره که لحظه لحظه با وجودشون زندگی میکنم مگه میشه کارهای قشنگ و شیرین تو که هرروزم را زیباتر میکنه را فراموش کنم حضور تو در دنیای من آنچنان زیبا و دوست داشتنی است که حاضر نیستم تک تک ثانیه های با تو بودن را با بهترین ها عوض کنم آنقدر وجود پاک و معصومانه ات در زندگی ام دلنشین است که حاضرم ساعتها در کنارت بنشینم و چشم از چهره زیبای تو بر ندارم . عشقم ،زیباترین گل زندگی ام،با تو نفس میکشم و از بودن درکنارت بسیار شادمانم .آرزویم دوام این شادی ودیدن لبخند برلبان زی...
16 فروردين 1393

خداحافظ شیر مادر و سلام شیشه

امروز که دارم این پست رو مینویسم پسر گلم یک ماه و نیمه  که دیگه با شیر مامانی خداحافظی کرده و حسابی وابسته به شیشه شده و حتی گاهی غذا هم نمیخوری و فقط میگی شیر شیر .اما مینویسم برای پسرم از صبوریش که بازم توی این مورد هم مامانی رو شرمنده خودت کردی یک هفته قبل از 2 سالگیت تصمیم گرفتم تو رو از شیر بگیرم هر چند میترسیدم خیلی اذیت کنی ولی اصلا اذیتم نکردی روز اول که از اداره اومدم اومدی پیشم شیر میخواستی سرگرمت کردم فراموش کردی دوباره که اومدی تا بهت شیشه شیرتو دادم رفتی دراز کشیدی و شیشتو خوردی و بلند شدی شروع به بازی کردی و حتی شبا هم بیدار میشدی خودت میگفتی شیشه .حالا که بزرگتر شدی بین شب بیدارم میکنی تا برات شیشتو بیارم تا من شیشت...
16 فروردين 1393

بای بای پوشک

انگار همین دیروز بود که برای اولین بار پوشکت کردم و حالا دیگر آن نوزاد کوچک و ناتوان من به کودکی نوپا و شیطان تبدیل شده که دیگر نیازی به پوشک ندارد و خودت هر موقع جیش داری میـگی و میبرمت دستشویی و کلی ذوق میکنم که تو اینقدر فهمیده شدی که میتونی ادرارت را کنترل کنی بیـشتر از من خـودت ذوق میکنی هر موقـع میـری دستشویی و جیش میـکنی خودت واسه خودت دست میزنی .   ای نا هم چند تا عکسه ،از جشن کوچولویی که برای پسرم که حالا دیگه مرد شده و با پوشکاش خداحافظی میکنه گرفتم پسرم گلم با دوستش آرادجون   پسرم در حال بای بای کردن با پوشکاش ...
14 دی 1392

توسل به ائمه

دیروز رفتیم خونه بابابزرگ که مادرجون سفره حضرت رقیه و ختم انعام داشتن که واسه تو موقعی که مریض بودی نذر کرده بودن  و حالا که پسرگلم خوب شده وقت ادای نذر است .ایشالله حضرت رقیه نگهدار پسرم باشه .            ...
9 دی 1392