مهر ماه سال 94هم آمد و پسر نازو کوچولوی من راهی مهد کودک شد مهد کودکی که چند ماهه فکرمن و بابائی رو مشغول کرده که کدوم مهد ببریمت که هم مهد خوبی باشه هم نزدیک خونه مامان جون باشه که اگه نتونستیم بیام دنبالت مامان جون بتونه بیاد و بالاخره مهد نابغه کوچولو بهترین گزینه بود بین مهدها .روزی که برای عشقم ثبت نام کردم زنگ زدم خونه مامان جون که بهت بگم اولین سوالی که ازمن کردی گفتی مامان جون میتونه بیاد دنبالم الهی من فدات بشم که اینقدر باهوشی و به فکر همه چی هستی . (ماشاالله) روز پنج شنبه قبل از مهر که تعطیل بودم بردمت مهد دو ساعتی اونجا بودی بعد اومدم دنبالت آروم روی صندلی نشسته بودی وقتی اومد...