کیان جون کیان جون ، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

پسرای گلم کیان و کارن

سالگرد عقد

چهارم تیرماه  نود و یک مصادف بود با ٤ ماهگی کیان جــون وسالگرد عقد مامان سمیه  بـابـا میثم . کـه من و بابایـی تصمیم گـرفتـیـم یـه جـشـن     کوچولو بگیریم  و مهمون این جشنمون هم فقط کیـان کـوچـولـو بـود   که  من  فدای اون قدماش بشم که بودنش جشنمونو  با شکوه  کرد.           ...
16 آبان 1392

کیان در مهد

مراسم روز اول مهر و ورود پسرم به دنیای بچه ها در 18ماهگی(البته تو از مرداد میرفتی مهد) روز اول که میخواستم ببرمت  مهد خیلی استرس داشتم چون توی این مدت خاله اکبری توی خونه مراقبت بود  و من خیالم راحت بود که پسرم اذیت نمیشه حالاداشتم میبردمت جایی که بچه های هم سن تو زیاد بودن و میدونستم مراقبت ازاین همه بچه کار سختیه و امکان داره به تو کمتر رسیدگی بشه ولی چاره ای نداشتم با کلی بغض و ناراحتی بردمت وقتی داشتم میومدم بیرون با شروع گریه تو من هم بغضم داشت میترکید که سریع از مهد خارج شدم ولی بعدش کلی گریه کردم به ظلمی که در حق تو داره میشه .من کوچیکتم مامانی و تا عمر دارم برای راحتی و آسایش تو تلاش میکنم میبوسمتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت &n...
15 آبان 1392

روز تولد کیان

چهارم اسفند نود  روزی که پسر گلم پا به این دنیا گذاشت و با اومدنش شادی و خوشحالی رو ارمغان خونمون کرد.   ...
14 آبان 1392

فرهنگ لغات نفس مامان

پسر گلم تواز ١٥ماهگی خیلی از کلمات رو میگفتی ولی چه جوری؟؟؟؟ میخواستی بگی  افتاد اوایل میگفتی  اتاد کم کم که لغات بیشتری رو یاد گرفتی کفتی افتافت به بستنی میگفتی بستی . کالسکه رو کالسک میگفتی   به سی دی،سی سی میگفتی اذیتت میکردیم که بگی اکن یعنی نکن      یک چیزی رو میخواستی بگی درست کنیم برات میگفتی دودوست کن .به تفنگ میگی کوفنگ به دخترمیگی دخل پاستیل رو میگی پاستیک .ابوالفضل رو میگی افوالفضل  همیشه برای مامان از مدرسه ات و دوستای به قول خودت گدیمت (قدیم )صحبت میکنی. به شلغم میگی شغلم  .میخوای بگی تقصیر خودته میگی تسخیر خودته .به جای شمشیر میگی ششمیر .سطل زباله رو میگی ...
21 شهريور 1392